من اقتصاددان نیستم و آنچه اینجا می نویسم صرفا تجربه و مشاهدات شخصیمه.

این تصور وجود داره که شاید دنیای اقتصادی بهتری در خارج از مرزها منتظر ما باشه، اما حقیقت خیلی با این تصورات فاصله داره.

خب من اروپا بودم و کارم هایتک بود و حقوق خوبی داشتم اما بازهم کیفیت زندگی ایران را نداشتم.

قبل ترها فکر می کردم این خارجی ها چقدر با کلاسند همش کیک می خورند، اما وقتی رفتم و دستم تو خرج افتاد دیدم منطقی نیست با تخم مرغ دونه ای 1 یورو بشینی نیمرو بخوری. البته الان می گن نزدیک 9 یورو شده.

من تو ایران مادر خرج یک زندگی نبودم، یک نفر کار می کرد و همه در یک حد قابل قبولی منتفع می شدیم اما وقتی رفتم داستان فرق کرد. یک نفر بودم با حقوق مناسب اما در نهایت چیز زیادی برای پس انداز نمی موند. تازه کیفیت زندگی و حجم تفریح ایران را هم نداشتم. حتی ایرانی هایی را می دیدم که پول کم میاوردند و از ایران براشون می فرستادند.

ما با ناامیدی به کیفیت یوتوپیا نگاه می کردیم و شهروندهای اروپایی با تعجب ولخرجی ما ایرانی تبارها را! ما مونده بودیم اونا چه جوری با یک لقمه نون پنیر یا میوه سیر میشن، و اونها مونده بودن ما چطوری هر روز هر روز برنج می خوریم (البته اونجا برنج تایلندی ته برنج بود که نگاهش میکردی شفته میشد).

خلاصه با اینکه این همه هزینه می کردیم تهش همه چی خوب و نرمال نبود. خیلی از تخم مرغ ها رگه های خون و گاهی نطفه داشت، مرغ بعد 5 ساعت پختن هنوز عین سنگ سفت بود، میوه که تنوع و حتی مزه نداشت. درست کردن غذاهای متداول ایرانی (بخصوص غذاهای گوشتی) عملا غیرممکن و پر هزینه بود و شاید فصلی یکبار.

خبری از وسایل برقی متنوعی که تو خانه های ایران داریم نبود. حتی پورفسور دانشگاه هم تلویزیون خونه اش متوسط و ساده بود. 

این همه هزینه انرژی می دادیم اما حتی خنک کننده ای برای روزهای گرم تابستان نداشتیم! تازه می فهمیدیم چرا سالانه هزار نفر تو ایتالیا و اسپانیا از گرما می میرن.

اگرچه بهترین ماشین های دنیا را تولید می کنند اما اغلب مردمشون خودرو ندارند. برخلاف ایران که خیلی ها به اسنپ گرفتن عادت دارند اونجا نه داشتن ماشین و نه ماشین گرفتن عادی نیست، پای پیاده، وسایل حمل و نقل عمومی و دوچرخه متداول ترین وسایل رفت و آمدند. البته مسافت ها هم کوتاهه چون شهرهای کوچیکی دارند.

قیمت ها تقریبا ثابت بود. شاید ماهی، فصلی یک مختصر تغییری می کرد اما خب حقوق ها در هرحال ثابت بود. 

مهمترین تفریحمون طبیعت گردی و مسافرت بود که به غایت سبک بال و کم هزینه برگزار می شد.

مهمونی دادن و مهمونی رفتن متداول نیست. یعنی اگر به یک ایرانی بگی فامیلتون داره میاد پیشت تا یک مدت از غصه نمی دونه چی کار کنه.

خلاصه که اگر بخوایم سبک زندگی اروپا را تو ایران داشته باشیم، کلی پول اضافه میاریم و لازم نیست این همه راه بکوبیم بریم اون سر دنیا برای اقتصاد و کیفیت زندگی بهتر!

 

علت اینکه امروز این مطلب را نوشتم، پیام یک آقایی از آمریکا بود که در ادامه می گذارم:

- سلام، من در امریکا راننده اوبر( همین اسنپ ایران) هستم ، به خدا روزی شونزده تا هجده ساعت کار میکنم ، ماهی پنج هزار دلار درامدم هست ولی اینجا مثل ایران نیست که ماشین بخری گرونتر بشه هر روز ! یا ماشین خراب بشه بری درست کنی! اینجا تعمیر نمیکنن بلکه تعویض میکنن و هزینش بالاست! هر مایل یا کیلیومتری که به ماشینت اضافه میشه از قیمت ماشینت کم میشه! بابت اینترنت و خط تلفن هم ماهیانه دویست دلار باید هزینه کنیم ! بنزین هم الان دوبرابر شده و شده گالنی ۶ دلار! اجاره مسکن هم چهل درصد رفته روش و من ماهی دو هزار و پونصد دلار اجاره اپارتمان میدم! ماهی پونصد دلار هم پول بیمه خودم و ماشینم میشه! تازه اگه یک موقع جریمه هم بشم بدبختم چون اینجا جریمه ها بالاست! حالا شانس اوردم ماشینم ارزونه و نقد خریدم، اکثرا اینجا ماشین قسطی میخرن و ماهیانه پونصد تا هزار دلار پول قسط ماشین میدن! خلاصه اخر ما با خرج خونه و خوراک چیزی برام نمیونه و تازه اگه شانس بیارم که جریمه نشم ، چون هر چقدر جریمه هم بشی قیمت بیمت هم تساعدی میاد بالا! خلاصه داتشگاه هاروارد نشسته بود هزینه ماشین و استهلاکش و اینترنت و تلفن رو حساب کرده بود و معلوم شد که راننده اوبر ساعتی سه و نیم دلار درامد داره! که میشه یک چهارم کمترین دست مزد! فقط خوبیش اینه که هر چقدر دوست داشته باشی کار میکنی! اینکه دیدم بعضیها تو ایران به ده دوازده ساعت کار میگن مگه تراکتوریم خندم میگیره!!!! بعد میان ناله میکنن که چقدر بدبختیم! من خودم تصمیم گرفتم برگردم ایران و همین زحمتی که اینجا میکشم رو کمترش رو در ایران بکشم ولی کنار خانوادم باشم ! تازه فهمیدم که مجبوری یعنی چی و تازه فهمیدم که کار یعنی چی و تازه فهمیدم که ما تو ایران کار نمیکردیم و فقط بهانه میاوردیم !

 

دوستی گفته بودند چه عجب یکی حقیقت را گفت. در واقع حقیقت را همه می دونند اما صدای پروپاگاندا اینقدر بلنده که فرصت تفکر و تصمیم گیری را به مردم نمیده. یادمه همون زمان ها دوستم یک متنی از کانال های تلگرامی فوروارد کرده بود که به تحقیر ایران و تعریف از محل زندگی من پرداخته بود. دوستم می گفت خوشبحالت تو رتبه یک رفاه دنیا زندگی می کنی و وقتی گفتم واقعیت اینطوری نیست گفت: اشکال نداره من خرابه های اونجا هم دوست دارم!! و متاسفانه وضعیت ما اینطوریه.